پرستوی سفید

 

بار اوّل که او را گم کردم، چیزی از او نمی‌دانستم. خانه‌اش را بلد نبودم. شماره تلفن‌اش را نداشتم. همین‌که این‌ها برایم ناشناخته بودند، هر روز امید داشتم که بالاخره یک‌جای این شهر پیدایش می‌کنم. دلخوش بودم که اگر هم پیدایش نکنم می‌توانم مطمئن باشم که کلاً از این شهر رفته‌. نمی‌دانستم کجاست و چه می‌کند. حالا امّا وضع خیلی فرق کرده. او آن‌جایی که باید باشد، نیست. حالا دانستن این خیلی ترسناک است. انگار دانستن بیشتر از ندانستن آدم را نگران می‌کند. با خودم می‌گویم این چه دنیایی است که آدم‌ها مثل آبِ خوردن هم‌دیگر را گم می‌کنند. حتّی موقعی که خیلی چیزها دربارۀ هم می‌دانند. حتّی موقعی که گمان می‌کنند دیگر هزارهزار پُل هم که خراب بشود، هزار راه‌هم که بند بیاید، هم‌دیگر را گم نمی‌کنند.

#برشی_از_کتاب_پرستوی سفید

آدرس کانال جناب آقای دکتر ابراهیم سلیمی کوچی http://telegram.me/parastouyesefid